بسم الله الرحمن الرحیم
ده سال قبل این خاطره را به مناسبتی در یکی از یادداشتهای کیهان آورده بودیم و امروز هم وصفالحال میدانیم؛
سرکار مرادی» را تقریباً همه زندانیان ی رژیم شاه میشناسند و یا، با نام او که در همه بندها پیچیده بود، آشنا هستند. سرکار مرادی، گروهبان پلیس بود و هیکلی بسیار تنومند و غولآسا داشت. در اذیت و آزار بر و بچههای زندانی و بهانهجویی و گزکگیری از آنها اگرچه دست کمی از بقیه همکاران خود نداشت ولی آدم بدذات و پلیدی نبود.
سرکار مرادی بعد از قیام مردم تبریز به سمت انقلاب گرایش پیدا کرده بود و ظاهراً به همین علت از پست وکیلبند» ی برکنار شده و به یک نگهبان ساده تنزل جایگاه پیدا کرده بود. یکی از روزهای سال ۱۳۵۶ بود. ملاقاتیها مقدار قابل توجهی سیب آورده بودند. بند ما بند محکومیتهای بالا» بود و در مقایسه با سایر بندها که زندانیانی با محکومیتهای کمتر داشت، از برخی آزادیها نظیر در اختیار داشتن چراغ خوراکپزی نفتی و… برخوردار بود.
آن روز تصمیم گرفته شد سیبها را تبدیل به مربا کنیم -گفتنی است که معلوم نیست به چه علت، تهیه کمپوت آزاد ولی تبدیل آن به مربا ممنوع بود! و جیره کتک داشت- آب را در دیگ بزرگی جوش آوردیم و شکر را درون آن ریختیم، تا بعد از آنکه به اصطلاح قوام آمد و غلیظ شد، سیبها را به آن اضافه کنیم و به شدت مراقب بودیم مبادا سرکار مرادی که آن روز وکیل بند بود سر برسد و متوجه ماجرا شود.
ادامه مطلب
درباره این سایت